فرمانده گردان رزمي 425 لشكر ثارالله در دوران دفاع مقدس گفت: شهدا در عمليات كربلاي 4 جانانه مقاومت كردند و به معبود خود پيوستند.
حميد حسني صبح امروز در جمع اعضاي كانون خبرنگاران و نويسندگان دفاع مقدس كرمان با اشاره به ايام عمليات كربلاي 4 و با بيان خاطرات خود از آن روزهاي فراموش نشدني اظهار داشت: قرار بود دي ماه 64 در جزيره امالرصاص عراق عمليات كربلاي 4 انجام شود و ماموريت گردان ها براي رفتن به عمق خطوط دشمن مشخص شد.
وي گفت: يكي از گردانهاي عمل كننده در منطقه گردان 415 از لشكر 41 ثارالله به فرماندهي شهيد حسين تاجيك بود كه من در آن مقطع معاون گردان بودم، ابتدا گردان غواص ساعت دو بامداد به آب زد و خط را شكست و وارد جزيره امالرصاص شد، صبح زود هم گردان 418 و بعد از آن گردان 415 وارد عمليات شدند.
حسني افزود: ما از نهر عرايض وارد جزيره امالرصاص شديم، هنوز جزيره پاكسازي نشده بود و از هر طرف تير ميآمد، قرار بود چهارراه اول را لشكر 25 كربلا و چهارراه بعدي را ما به دست بگيريم، بايد حقايق را گفت، اينطور نبود كه همه يگانهاي خط دشمن را بشكنيم و دشمن را شكست بدهيم و پيروز ميدان باشيم.
وي خاطرنشان كرد: با گروهان دوم گردان وارد محور شدم، حدودا 300 غواص شهيد از لشكر 25 كربلا در مسير ما روي زمين افتاده بودند، يك پل بود كه بايد آن را ميگرفتيم كه عراقيها وارد جزيره نشوند، بايد از لابهلاي جنازههاي شهدا رد ميشديم، حين حركت بچهها شهيد و مجروح ميشدند، به هر شكلي كه بود، خود را به نزديكي دژِ آخر امالرصاص رسانديم، 130 نفر بوديم كه ميخواستيم سرپل را بگيريم، بچهها را براي پاكسازي به داخل نيها فرستادم، اصلا نميفهميديم از كجا ما را ميزنند و تير از كجا ميآيد.
حسني بيان داشت: به بچهها گفتم با تيربار و آرپيجي يك آتش تهيه شديدي روي منطقه بريزند تا خود را به دژ برسانيم، آتش تهيه ريخته شد و بچهها به دژ رسيدند و از پشت شروع به پاكسازي كردند، وقتي كه ما در نيها حركت ميكرديم، با تكان خوردن نيها عراقيها فهميدند كه ما كجا هستيم و ما را به گلوله بستند، عراقيها زمين را كنده و كانال زده بودند و مثل موش خرما چهار دست و پا در آن حركت ميكردند.
وي تصريح كرد: قرار گذاشته بوديم كسي عقبنشيني نكند، حالا كه دژ را هم گرفته بوديم، نبايد كسي عقبنشيني ميكرد، يكي از بچهها كه به دژ چسبيده بود، ميخواست به عقب بيايد، گفتم اجازه نداريد، دستش را نشان داد و گفت مجروح شدهام، تركش خورده بود و خونريزي داشت، ما آن جا مقاومت كرديم تا وقتي كه بچههاي لشكر 25 كربلا آمدند و جاي ما را گرفتند.
فرمانده گردان رزمي 425 لشكر ثارالله در دوران دفاع مقدس گفت: سردار شهيد تاجيك به من گفت، حميد برگرد و به كمك من بيا، رفتيم سر يك چهارراه، بچهها كُپ كرده بودند، ما از 130 نفري كه رفته بوديم، براي گرفتن دژ، 13 تا 14 نفر سالم برگشتيم، بقيه شهيد و يا مجروح شده بودند.
وي اظهار داشت: من قبل از عمليات كمرم را كه موج گرفته بود، عمل كرده بودم و كمرم قفل كرده بود، به حسين رسيديم، با تعدادي از بچهها نشسته بودند و دورشان پر از جنازه بود، هركس از اين چهارراه ميخواست عبور كند، يك تك لول راحت او را ميزد، 15 تا 16 نفر از بچههاي يك گروهان پشت سر هم تير خورده و افتاده بودند، نشسته بودم پايين، حسين ميخواست يك نفر را به جلو بفرستد كه از وضعيت جلو، گزارش بدهد، خطاب به من گفت، حميد برو جلو، راستش ترس داشتم و هم كمرم گرفته و قفل بود، حتي نميتوانستم اسلحه بردارم، يك كلاه آهني سرم بود و چهار تا نارنجك داشتم.
حسني افزود: حسين به من گفت حميد برو جلو ببين چه خبره، پيش خودم گفتم چرا به من ميگويد، دفعه سوم باز رو كرد به من و گفت، حميد تو نميخواهي حرف گوش كني، يك مرتبه به خود آمدم كه من يك پاسدارم و دَم از ولايت و اطاعت از فرماندهي ميزنم، اينجا چرا ماندهام.
وي خاطرنشان كرد: دست گذاشتم روي زمين و بلند شدم، صورتم گِلي بود، از گوشه چشمهايم اشك ميريخت و گِلهاي صورتم را ميشست، يا مهدي گفتم و با خواندن آيه «اللهم الجعلني في دركه الحصينه التي تجعل فيها من تريد»، «خداوندا من را در دژها و حصاري قرار ده كه خودت براي آنهايي كه در نظر داري، درست كردهاي»، حركت كردم، در حالي كه ميترسيدم سرم را بالا بگيرم و يا به اطراف نگاه كنم، در مسيرم فقط به جنازه شهدا نگاه ميكردم، هيچ تيري به طرف من نميآمد، به 15 متري دژ رسيدم، يك سنگر بتوني عراقي بود، خود را داخل آن انداختم، علي عطااللهي داخل سنگر به ديواره تكيه داده و نشسته بود در حالي كه لبخندي هم بر لب داشت، گفتم علي تو اين جا چه كار ميكني.
حسني بيان داشت: عطااللهي جواب نداد، رفتم كنارش و دوباره از او پرسيدم و تكانش دادم، افتاد، علي تير به پشتش خورده و شهيد شده بود، جنازهاش پس از 12 سال به رفسنجان بازگشت، از سنگر آمدم بيرون و همچنان آيه را ميخواندم، امروز كه بعد از 25 سال اين صحنهها را در ذهن مرور ميكنم، براي خودم قابل باور نيستند.
وي تصريح كرد: 20 متر جلو رفتم، سنگري كه عراقيها بچهها را ميزدند، مشاهده كردم، چهار نفر در آن مستقر بودند، به هم نگاه كرديم و رد شدم، رفتم بالاي دژ، همچنان آيه را ميخواندم، از بالا نگاه كردم، ديدم بعد از جزيره امالرصاص جزيره امالبابي يك و 2 قرار دارد و عراقيها از آنجا با گلولههاي تانك خرمشهر را ميزدند، شناسايي را انجام دادم و برگشتم، به حسين تاجيك رسيدم و بر زمين نشستم و گفتم خدايا شكرت، همين كه نشستم عراقيها با رگبار گلوله نيها و نخلها را درو كردند.
فرمانده گردان رزمي 425 لشكر ثارالله در دوران دفاع مقدس گفت: وقتي آتش تمام شد، به حسين گفتم، ما حتي اگر امالرصاص را هم بگيريم، عراقيها از طريق امالبابي كه بر امالرصاص مسلط است، مانع از موفقيت ما ميشوند، قرار شد از جزيره خارج شويم، فرداي آن روز عقبنشيني انجام شد.
منبع:خبرگزاري فارس
معبر
نظرات شما عزیزان:
حیدعظیمی تبار
ساعت22:43---20 دی 1389
مطلبی در باره کربلای چهار و آقای یکتا خوانده ام در این وبلاگ .خودم جبهه نبودم ولی به آقای یکتا علاقه زیادی دارم. ولی از وقتی مطلبی در این وبلاگ خوانده ام نمیدانم حرف چه کسی را باور کنم لطفا کمکم کنید و برایم ایمیل بزنیدتا بدانم
پاسخ:با سلام
آقای عظیمی تبار مطالب این وبلاگ با ذکر منبع است. راه اینکه چه کسی درست می گوید تحقیق از منابع مختلف در وب می باشد.